هدف اصلی این مقاله بررسیِ رابطه­ی رضایت و اطاعت از منظر مسأله­ی قانون است. در نظریه­ی سیاسی­ای چون لاک یک پیچیدگیِ اساسی وجود دارد و آن باور به انسان­های آزاد و برابر و در عین حال توجیه قانون به منزله­ی امری اطاعت­آفرین در جامعه­ی سیاسی است. برای لاک قانون محلِ تلاقی و تعادلِ رضایت و اطاعت است. سوال اساسیِ این مقاله نحوه­ی تلاقی این دو مفهوم با یکدیگر و چگونگی تولد قانون است. بر این اساس، لاک نشان می­دهد که قانون چیزی از جنس قرارداد است که در آن، افراد با انتخاب و رضایت خود می­پذیرند که تابع نظم حقوقی-سیاسیِ خاصی باشند. به زعمِ لاک، انسان موجودی است که به نحوی بنیادین بر خود حکومت می­کند و خودفرمانروایی دارد. در جامعه­ی سیاسی نیز، این شأن و توانایی در قوه­ی قانون­گذاری متجلی می­شود و از همین رو این قوه به اساسِ جامعه­ی سیاسی بدل شده و رهبریِ قانونی جامعه را بر عهده می­گیرد. با این وجود، قانون و قوه­ی قانونگذاری نیز حدود و شرایطی دارند که باید به آن حدود و شرایط پایبند بود و از آنها تخطی نکرد. از سوی دیگر، اگرچه قانون باید در راستای خیر عمومی باشد اما آنچه به قانون قانونیت می­دهد و آن را مشروع و معتبر می­کند ارتباط و پیوند آن با انتخاب مردم و رضایت ایشان است. نبودِ چنین پیوندی قانون را از قانونیت می­اندازد و بی­اعتبار می­کند. چنین قانونی، فرقی با فرمان یک راهزن یا سارق نخواهد داشت. پس مصلحت­سنجی­های پدرسالارانه و تشخیص و تمییز صلاح مردم نمی­توانند چهره­ی قا, ...ادامه مطلب
صدانت درسگفتارهای احمد رجبی با عنوان درآمدی به فلسفه متاخر هایدگر، شرح و تفسیر رساله اینهمانی و تمایز در این درسگفتارها کوشیده شده است از طریق شرح و تفسیر دو نوشتار مهم و مشهور “اصل اینهمانی” و “قوام هستیخداشاختی متافیزیک” از رساله “اینهمانی و تمایز”، درآمدی به چارچوب اندیشه متاخر و پس از گشت هایدگر به دست داده شود. تاکید اصلی در مسیر تفسیر این دو متن، بر مساله امکان عقلانیت و حقیقت در فلسفه است، بدین معنا که بر خلاف دیدگاه رایج، هایدگر متاخر دقیقا دغدغه عقلانیت و مسئولیت آزاد عقلانی انسان در تعلق به افق الزامآور حقیقت را دارد. نقد بنیادینی که او به متافیزیک وارد میکند، برخاسته از بحرانیست که سیر تاریخی متافیزیک به واسطه نگاه بنیادگذارانه میان عقل و وجود تا هگل و نهایتا نیچه به سوی آن پیش رفته، و آن چیزی نیست جز اندراج وجود ذیل عقل خوداندیش و تبدیل آن به اراده به قدرت و بیمعنا شدن افق ظهور و وجود و حقیقت، و بدین ترتیب، بیمعنایی عقل و عقلانیت، و نیز تداوم آن بحران تا کنون در نگاه سلطهگرانه به جهان و انسان. اندیشه متاخر هایدگر و مفاهیم بنیادین آن، نظیر رویداد، پوشیدگی، بیبنیادی، تاریخ و تقدیر وجود و مانند آن، در پرتو این مساله بنیادین شرح و تفسیر میشوند که به چه معنا برای امکان عقلانیت و حقیقت، باید گشودگی عقل به وجود به منزله افق حقیقت، بر اساس احراز و به رسمیت شناختن عرصه مقدم فعل ظهور در تقدم مطلقش و از این حیث در دسترسناپذیریاش از نو طرح شود و چگونه اندیشه هایدگر یکسره معطوف به کشف و نشان دادن چنین ضرورتی به عنوان ضابطه بنیادین پدیدارشناسیست. تفسیر دو متن مذکور، این مجال را فراهم میکند که ساختار اندیشه متاخر هایدگر، فارغ از, ...ادامه مطلب