ایران باستان
در کتیبههای شاهان آشور از شلمنسر سوم تا آشور بانیپال که از مادها تحت عناوینی چون مادهای دور دست، مادهای بزرگ شرق، مادهایی که سرزمین آنها دور افتاده است، مادهای دوردست که در حوالی کوه دماوند هستند و مادهایی که در نزدیکی صحرای نمک هستند یاد میشود، چنین بر میآید که محل سکونت طوایف ماد در این دوه از حدود مرزهای آشور در نواحی زاگرس در غرب تا حوالی دماوند و کنارههای کویر مرکزی در داخل فلات ایران در شرق امتداد داشته است.
مادها شش قبیله بزرگ داشتند که آنها را در نوشته هرودت مورخ یونانی، میتوان یافت. از میان آنها دو قبیله اریه زنتو به معنی زند آریای (قبیله آریایی که احتمالاً قبیله مهم و فرمانروای مادها بوده است) و قبیله مغان را میتوان نام برد. از میان قبیله مغان، بسیاری در کسوت روحانیت بودند و اساساً هر پیشوای دینی مادی میبایست از این قبیله باشد. این موضوع تا بدانجا پیشرفت که پس از چندی واژه مغان در معنای کلی به عنوان روحانی و پیشوای دینی گرفته شد. هر چند در دورههای ماد و هخامنشی هر مغی لزوماً روحانی نبود ولی هر پیشوای روحانی حتماً از میان مغان برگزیده میشد.
وقتی مادها به مناطق غربی رسیدند، همسایگان نیرومندی چون آشور در مغرب و اورارتو در شمال و شمال غرب یافتند که چشم طمع به زمین، مال و اندوخته آنها داشتند. تنها دو راه در پیش آنها بود: یکی آن که به فرمانروایی بیگانگان تن در دهند و باج بپردازند و سپس آهسته آهسته در میان قوم نیرومندتر محو شوند، دوم اینکه گرد هم آیند و با اتحاد خویش در برابر دشمنان بایستند و برای خود دولتی تشکیل دهند. مادها راه دوم را برگزیدند و این انتخاب به نحو بسیار روشنی در اسم پایتخت ایشان همدان پیداست زیرا که در اصل هنگمتانه به معنی انجمنگاه یا محل تجمع بوده است.
هرودت گفته است که مادها ریش سپیدی به نام دیااکو را به فرمانروایی برگزیدند و وی کاخی با هفت رنگ در همدان ساخت و فرزندانش تا 128 سال بر ماد فرمانروایی کردند. سرانجام کورش فرمانروای پارس در سال 550 پیش از میلاد، شهر همدان پایتخت مادها را تسخیر کرد و خود شهریار پارسیان و مادها شد و بدینسان ایرانیان را به سوی سرنوشت پیروزشان رهبری کرد.
هخامنشیان
قبیلههای گوناگون قوم پارسی در آغاز هزاره نخست پیش از میلاد از درههای خراسان وارد ایران شدند و از کناره جنوبی رشته کوهستان البرز گذشته و سپس روی به جنوب آورده و در ناحیه پارسوماش واقع در دامنههای فرعی سلسله جبال بختیاری در شرق شوشتر و لرستان امروزی، در دو سوی رود کارون اقامت گزیدند. بنابر نظر هردوت، قوم پارسی مشتمل بر قبیلههای پازارگادی، ماراخی، ماسپ، پانتیاله، دروزی، دائن، مارد، دروپیک، و اسه گرته بودند که در این میان قبیله پازارگادی از همه مهمتر بود و هخامنش، نیای هخامنشیان نیز از همین قبیله بود.
برای اولین بار در تاریخ، به سال 815 پیش از میلاد در اسناد آشوری نام قوم پارس ساکن در پارسوماش مطرح شده است. در حدود یک سده بعد و همزمان با ضعف و فتور دولت عیلام، به تدریج پارسها تحت ریاست هخامنش پایههای حکومت خود را پیریزی کردند و در حدود سال 700 پیش از میلاد، شهر انشان یا انزان را از قلمرو حکومت عیلام جدا کرده و در آنجا دولت کوچکی را تشکیل دادند. انشان در شمال شرقی شوش در ایالت فارس در گوشه غربی جلگه مرودشت و در 46 کیلومتری شمال شیراز کنونی قرار داشت و از مراکز بسیار مهم عیلام به شمار میرفت.
پسر هخامنش که چیشپیش نام داشت، در پارسوماش و انشان حکومت را بدست گرفت و نام شاه انشان را بر خود نهاد. چیشپیش در زمان حکومت فرهورتیش، فرمانروای ماد از درگیریهای وی با سکاها و آشوریها استفاده کرد و خود را از تابعیت مادها رها کرده و ایالت پارسه یا پارس را نیز بر متصرفات خود افزود. بدین ترتیب پارسها بر قسمتی از عیلام و پارس تسلط یافته و نیروی مهمی را تشکیل دادند.
چیشپیش پس از یک دوره دراز پادشاهی، قلمرو خود را بین دو پسرش تقسیم کرد و بدین صورت حکومت پارس به اریهمنه و حکومت پارسوماش به کورش اول واگذار گردید. یک نبشته زرین به پارسی باستان و به خط میخی در دست است که به اریهرمنه منتسب است و در آن اریهمنه پس از ستایش اهورامزدا، خود را پادشاه بزرگ پارسیان میخواند.
در زمان پادشاهی کورش اول بر انشان بود که آشوربانیپال به عیلام تاخت و آن حکومت را منقرض کرد. از نابودی عیلام مدتی نگذشته بود که حکومت آشور نیز به سال 612 پیش از میلاد به دست مادها از بین رفت و بدین ترتیب مادها به عنوان نیروی برتر منطقه مطرح شده و لاجرم پارسها نیز تابعیت مادها را پذیرا شدند. در این ایام حکومت پارس پس از در گذشت اریهمنه به پسرش آرشامه رسید. در لوحهای که موجود است، وی خود را شاه پارسه نامیده است.
چون کورش اول در گذشت، پسرش کمبوجیه یکم جانشین او شد و حکومت شاخه دیگر فرمانروایی توسط فرزندان آرشامه را نپذیرفت و سراسر نواحی متصرفی پارسها یعنی ایالت پارس، پارسوماش، انشان و عیلام مرکزی را به خود اختصاص داد. بدینسان همه قلمرو هخامنشیان نخستین به زیر یک درفش در آمد. این پادشاه، دختر آستیاگ شاهنشاه ماد به نام ماندانا را به همسری برگزید که این وصلت اهمیت حکومت پارس را بیش از پیش نمودار ساخت. از این ازدواج، کورش بزرگ پا به عرصه حیات گذارد که تحت تعالیم پدر برای تصدی حکومت پرورش یافته و بنیانگذار امپراتوری عظیم و پهناور هخامنشیان گردید.
سلوکیان
پس از اسکندر در سال 323 پیش از اسلام، میان سرداران او بر سر فرمانروایی متصرفات وی نبردی دراز در گرفت تا آن که در سال 312 پیش از میلاد، سلوکوس مقدونی فاتحانه به بابل وارد شد و پس از چندی سرزمینهای ماد و شوش را نیز در جنگ به تسخیر در آورد. از آن پس، چون در بین سرداران اسکندر که طی سالها در این نواحی تاخت و تاز میکردند، وی با مردم ماد و پارس رفتار بهتری داشت، قدرتش در این نواحی با مقبولیت نسبی عام مردم مواجه شد و سرانجام با پیروزی بر حریفان خود در این مناطق استقلال تام پیدا کرد.
آغاز فرمانروایی او مبدا دورهای از تاریخ گردید که به نام تاریخ سلوکی یا تاریخ مقدونی خوانده میشود. سلوکوس در هنگام جلوس رسمی در سال 306 پیش از میلاد، پنجاه و دو سال از عمرش میگذشت و مانند اسکندر خود را فاتح و از نژاد خدایان میخواند. دولتی که وی به نام سلوکیان به وجود آورد، طی چندین نسل بر این قلمرو وسیع حکومت کرد.
حکومت سلوکوس در حقیقت، آغاز سلطنت سلوکیان بر سرزمینهای شرقی امپراتوری اسکندر بود. سرزمینهای تحت فرمان ایشان از میان رودان در غرب آغاز میشد و در شرق به افغانستان میرسید و بعدها سوریه و آسیای صغیر نیز در زمره قلمرو ایشان درآمد. پایتخت اولیه آنان شهر سلوکیه در کنار رود دجله بود و پس از مدتی شهر انطاکیه در سوریه نیز به عنوان پایتخت دیگر سلوکیان انتخاب گردید.
دولت سلوکی اولین تجربه غرب در ایجاد یک مستعمره عظیم در شرق بود که با اعمال خشونت و زور اسلحه میخواست با ایجاد پادگانهای نظامی سرکوبگر، استقرار یک استعمار خود کامه را تأمین کند. اما این تجربه، به رغم آن که مدت قابل ملاحظهای با استفاده از فتوحات اسکندر در شرق دوام آورد، ناکام ماند. فقدان یک پایگاه مشترک دینی یا نژادی، حکام و ساتراپهای یونانی یا مقونی را در معرض نفرت، ناخرسندی و شورش ساکنان قلمرو خویش قرار میداد.
از این رو فرهنگ یونانی مابی ایشان با شورشهایی که در جای جای این قلمرو تازه تسخیر شده در گرفت و به دنبال منازعات داخلی سختی که در خاندان سلوکس پیش آمد، ناکام ماند و حفظ این امپراتوری استعمارگر را با دشواری مواجه ساخت. سرانجام به دنبال قیام طوایف پارت که سوء رفنتار حکام سلوکی موجب آن گردیده بود، عمر فرمانروایی ایشان به انتها رسید و حکومت سلوکی از سرزمین ایران برافتاد.
اشکانیان
قوم پرنی یا اپرنی یکی از سه ایل سکایی از قوم داهه بودند که در کرانه شرقی دریای مازندران به صورت چادرنشینی زندگی میکردند. این قوم پس از مرگ اسکندر، به سرزمین پارت آمده، در آنجا سکونت گزیده و با مردم بومی این سرزمین آمیخته بودند. آغاز قیام این قوم و هجوم ایشان به سرزمین پارت، مبدا گاهشماری دیگری گردید که ظاهراً مصادف با بر تخت نشستن ارشک به سال 247 پیش از میلاد میباشد. از این پس نام ارشک بر همه شاهان این خاندان نهاده شد و این سلسله را اشکانیان خواندند.
نخستین سالهای سلطنت اشکانیان به نبرد گذشت و در نتیجه بخشی از گرگان و کومش بر متصرفات آنان افزوده شد. حوادث مذکور سبب شد که سلوکوس دوم پادشاه سلوکی به سوی شرق روان گردد تا سرزمینهای از دسترفته را باز ستاند. چون سپاه سلوکوس به سرزمین پارت رسید. ارشک با سواران خویش و به شیوه معمول جنگی خود، به سوی دشتها عقب نشست تا نیروی دشمن را خسته و پراکنده کند. چون سپاه سلوکوس در پی دشمن متفرق شد، سپاهیان ایرانی فرصت یافتند تا با جنگ و گریز بر آن ضربات بسیار وارد آورند. سرانجام سلوکوس این نبرد بینتیجه را واگذاشت و در پی خبرهای ناگواری که از غرب رسیده بود، به سوریه بازگشت.
ارشک اول در طی زد و خوردهایی که برای توسعه و تحکیم قلمرو و موقعیت خود برایش پیش آمد، به قتل رسید و پس از او خاندان اشکانیان برای مدت بیش از چهار سده حکومت کردند. سرانجام و به سال 224 میلادی با کشته شدن اردوان، آخرین پادشاه اشکانی به دست اردشیر یکم نخستین پادشاه ساسانی، حکومت اشکانی انقراض یافت.
ساسانیان
دولت اشکانی که زمانی قدرت بیمانند داشت، در حدود 220 میلادی در زیر ضربات نیروهای تازهای که در پارس ظهور کرده و گرداگرد سلاله نوزاده ساسانیان تمرکز یافته بودند، از پای در آمد. اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانی در سال 226 میلادی در شهر تیسفون رسماً تاجگذاری کرد و شاهنشاه ایران خوانده شد. وجود تمرکز در حکومت، وحدت تمامی سرزمینهای ایرانی و برقراری دین زرتشتی به عنوان کیش رسمی ایرانیان، از وجوه ممیزی امپراتوری ساسانی میباشد.
ظهور ساسانیان، سرچشمه یک سلسله دگرگونیهای سیاسی، اجتماعی، دینی و اقتصادی در حیات مردم ایران گردید. این دگرگونیها به ویژه در زمینه مسایل دینی و ساختار سیاسی به سرعت خود را نمایان ساخت. بدیهی است که این تغییرات بدون سابقه و پیشینه اجتماعی عملی نبود و به حکومت رسیدن اردشیر بابکان، نمود ظاهری آمادگی جامعه ایرانی برای قرار گرفتن در جریان این تغییرات و تحولات بود.
با استقرار خاندان ساسانی بر تخت سلطنت ایران، ساختار تازهای از قدرت و حاکمیت در ایران شکل گرفت. این ساختار از ابتدا مبتنی بر اتحاد دین و دولت بود، اما در مدت بیش از چهار سده، فرمانروایی این خاندان همواره روند یکنواختی نداشت و ساختار قدرت و حاکمیت ایشان به سبب بروز رویدادهای داخلی و خارجی در تحول و تطور بود. قدرت سلطنت زمانی به اوج میرسید که قدرت نجبا و روحانیون زرتشتی کاستی میگرفت و وقتی در نقطه ضعف بود که قدرت و حاکمیت در دست اشراف و موبدان قرار داشت.
به روزگار ساسانیان، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران دستخوش تغییر و تحول بود و این مساله در شکل سازمان و تشکیلات حکومتی نیز تأثیر میگذاشت. دهقانان که نجبای درجه دوم محسوب میشدند و امور محلی را به ارث اداره میکردند، از زمان خسرو انوشیروان به بعد نقش مهمتری در مسایل کشوری یافتند و قدرت این طبقه تا پایان عهد ساسانی رو به فزونی بود. فرمانروایان محلی نیز که با برافتادن سلسله ملوک الطوایفی اشکانی، از جانب حکومت ساسانی برگزیده میشدند، پس از روزگار خسرو پرویز به سبب ضعف قدرت مرکزی فرصت یافتند تا در نقاطی از ایران، حکومتهایی موروثی ایجاد کنند. بههر حال ساسانیان با تشکیل یک نظام حکومتی منظم و ایجاد تشکیلات سیاسی و اداری نسبتاً پیچیده و بسامان، توانستند به تدریج با احیای قدرت و نفوذ ایران در دنیای آن روزگار، حتی تشکیلات حکومتی خود را سرمشق حکومتهای پس از خویش قرار دهد.